گفتگو با خدا
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم
خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفتگو کنی ؟
من در پاسخ گفتم: اگر وقت دارید
خدا گفت : وقـت من بینهایت اسـت
پرسیدم: چه چیز بشر تو را سخت متعجب می سازد ؟
خدا پاسخ داد: کـودکیـشـان
اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و دوباره پس از مدتها آرزو می کنند باز کودک شوند
اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند و پولشان را از دست می دهند تا سلامتی از دست رفته را باز جویند
اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال خویش را فراموش می کنند
بنا بر این نــــه در حــال زنـدگــی مــی کـنـنـد نــــه در آیـنـده
منبع : shabahang.epage.ir
شنیدم که به روزگار خسرو، اندر وقت وزارت بزرجمهر حکیم ،رسولى آمد از روم. خسرو بنشست چنانکه رسم ملوک عجم بود و رسول را بار داد و مى خواست که بارنامه کند که مرا وزیر داناست. در پیش رسول با وزیر گفت: اى فلان،همه چیزها که در عالم است تو دانى؟ بزرجمهر گفت:من ندانم اى خدایگان جهان. خسرو از آن سخن طیره شد و از رسول خجل گشت.پرسید که پس همه چیز که داند؟بزرجمهر گفت: همه چیز همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند.
کیکاووس بن اسکندر،قابوس نامه
نظیر:
اهل خرد گر چه درین ره بسند در همه چیزی نه به تنها رسند
جمله همه راه بدین پی برند ورنه ازاین باغچه گل کی برند؟
هر چه در آفاق ز خیر و ز شر هر که در آفاق،شناسد مگر؟
سفره حکمت نه به یک جا نهند تحفه دانش نه به یک تن دهند
اهل معانی که سخن پرورند هر یک از این گنج نصیبی برند
عقل در این ره همه دانی ندید او همه دانست که عقل آفرید
هر شجری را ثمری داده اند هر صدفی را گهری داده اند
خواجوی کرمانی،دیوان
بزرگی راپرسیدندباچندین فضیلت که دست راست هست،خاتم راچرادر انگشت چپ می کنند؟گفت:ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند؟
سعدی ،گلستان
فلک به مردم نادان دهدزمام مرا تواهل فضلی ودانش همین گناهت بس!
حافظ ،دیوان
مرا ز دست هنرهاى خویشتن فریاد که هر یکى به دگرگونه داردم ناشاد
ظهیر فاریابی،دیوان
کلاغــــی به شاخــی شده جای گـــیر
به منـــــــــــقار بگرفته قــدری پنیر
...یکـــی روبـــهی بــوی طــــعمـه شنــید
به پیــــش آمـــــــد و مدح او برگزید
بگـــفتا ســـــــــلام ای کلاغ قــــــشنگ
که آیی مرا در نظر شـــــوخ وشنگ
اگــــر راســـــــتی بـــــــــــود آوای ِتـــو
به مانـــــند پـــــــــرهای زیبای تــو
در این جـــنگل انــدر ســـــــــــمندر بُدی
براین مــــرغ ها جـمله سرور بُدی
ز تـــعریفِ روباه شـــــــد زاغ ،شــــــــاد
ز شــــــــــادی نیاورد خود را به یاد
به آواز کـــــــردن دهــــــــان برگشــــود
شــــــــکارش بیـــفتاد و روبه ربود
بگفـتا که ای زاغ ایـــن را بـــــــــــــــدان
که هر کس بُود چرب و شیرین زبان
خـــورد نعمت از دولــتِ آن کــــــــــسی
که گـــفتِ او گـــــــوشَ دارد بسی
چنان چـــــــون به چــــــربی نطق و بیان
گــــــرفتم پنیر ِ تــــــــورا از دهان
ایرج میرزا، دیوان
یکی قطره باران ز ابری چکید | خجل شد چو پنهای دریا بدید | |
که جاییکه دریاست من کیستم؟ | گر او هست حقا که من نیستم | |
چو خود را به چشم حقارت بدید | صدف در کنارش به جان پرورید | |
سپهرش به جایی رسانید کار | که شد نامور لؤلؤی شاهوار | |
بلندی از آن یافت کو پست شد | در نیستی کوفت تا هست شد |
سعدی، بوستان
سحر نام تمام دختران دنیاست
سحر جان نکاتی هست که باید بدانی ، هرچند که می دانم می دانی پس هدف از این نوشته فقط یادآوری دانسته های توست
تمامی انسانها در طول کار و زندگی خود انتظاراتی دارند که برآورده نشده است که اغلب زمینه ساز ناخشنودی های آنان بوده است لذا درصدد برآمدم تا راهی را برای ارتباط بهتر با تو پیدا کنم پس تصمیم گرفتم برایت نامه ای بنویسم .تا آنجا که می دانم واقعیت مانند هوا می ماند آن را نمی توان تغییر داد و بجای صرف انرژی جهت مبارزه با واقعیتها باید آن را بپذیری و به زندگی ات ادامه بدهی لذا برای این که موضوع را بیشتر برایت روشن کنم از مدیریت فردی شروع می کنم.
مدیریت فردی :
همه ما برای زندگی خود برنامه منظمی داریم و اهدافی که درذهن می پرورانیم و تلاش می کنیم که به آنها دست پیدا کنیم لذا دقت کن که نکات ذیل را به خاطر بسپاری
1- هدف خود را تعریف کن
2- هدفت را مجهول و مبهم نگذار و به روشن ترین شکل ممکن آن را برای آینده تعریف کن
3- اقدامات خود را در جهتی قرار بده که به آن هدف برسی
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
اعرابیی ، خدای به او داد دختری
و او دخت را به سنت خود ننگ می شمرد
هرسال کز حیات جگرگوشه می گذشت
شمـع محبـت دل او بیـش می فسـرد
روزی بخشم رفت و ز وسواس عار و ننگ
حکم خرد ، بدست رسوم و سنن سپرد
بگرفت دست کودک معصـوم و بی خبر
تا زنده اش بخاک کند ، سوی دشت برد
او گرم گور کندن و ، از جـامه پدر
طفلک، بدست کوچک خود خاک می سترد...
پاریزی باستانی، نای هفت بند
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...