مجله ادبی - هنری شهپر سیمرغ

مجله اینترنتی کارشناسان ارشدرشته زبان و ادبیات فارسی ورودی بهمن88دانشگاه آزاداسلامی جیرفت

مجله ادبی - هنری شهپر سیمرغ

مجله اینترنتی کارشناسان ارشدرشته زبان و ادبیات فارسی ورودی بهمن88دانشگاه آزاداسلامی جیرفت

سروده ای از شیخ بهایی

ساقیا بده جامی ، زان شراب روحانی
تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست ، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم ، کز طلب خجل مانی
بی وفا نگار من ، می کند به کار من
خنده های زیر لب ، عشوه های پنهانی
ما از دوست غیر از دوست ، مقصدی نمی خواهیم
حور و جنّت ای زاهد ، بر تو باد ارزانی
زسم و عادت رندیست ، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده ، می کند گریبانی
زاهدی به میخانه ، سرخ روز می دیدم
گفتمش : مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد می آرم
می نهم پریشانی بر سر پریشانی
خانه دل ما را از کرم ، عمارت کن
پیش از آن که این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمی شاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی

 شیخ بهایی

تبریک عید

نرم نرمک می رسد اینک بهار...

hbgfjfgjf.JPG

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار ...

خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛

ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ ...

شعر از: فریدون مشیری

نوروز 1391 مبارک باد

راه عاشقان کوی حقیقت

 
مولوی

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده

آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

دنباله غزل در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...

خلوت من (گفتگو با خدا)

گفتگو با خدا  

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم

خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفتگو کنی ؟

من در پاسخ گفتم:  اگر وقت دارید

خدا گفت :     وقـت من بینهایت اسـت

پرسیدم: چه چیز بشر تو را سخت متعجب می سازد ؟

خدا پاسخ داد:   کـودکیـشـان

اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و دوباره پس از مدتها آرزو می کنند باز کودک شوند 

اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند و پولشان را از دست می دهند تا سلامتی از دست رفته را باز جویند

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال خویش را فراموش می کنند

بنا بر این    نــــه در حــال زنـدگــی مــی کـنـنـد نــــه در آیـنـده

 منبع : shabahang.epage.ir

رد پای خدا در خلوت من


تصویری داشتم خیال کردم که در ساحل دریا با خدا قدم میزنم... در آسمان تصویری از زندگی خود دیدم همه جا دو ردّپا دیدم! یکی از آن من و دیگری جا پای خدا بود...!وقتی درآخرین تصویرزندگیم به روی شنهانگاه کردم،دیدم که گاهی فقط یک ردّپا میبینم... دریافتم اینها در سخت ترین شرایط زندگیم بود...! از خدا پرسیدم: خدایا!فرمودی اگر به تو ایمان بیاورم،هرگز تنهایم نخواهی گذاشت...پس چرا درسخت ترین مواقع زندگیم، ردّپایی از تو نمیبینم؟!چرا رهایم کردی؟! فرمود:فرزند عزیزم... تو را دوست دارم...و هرگز تنهایت نگذاشته و نمیگذارم!!! اگر در سخت ترین اوقات فقط یک ردّپا میبینی،آن ردّپای من است که تو را به دوش کشیده ام...... 

 

نویسنده:نامشخص

در خلوت من

خطاست اگر بیندیشیم عشق حاصل مصاحبت دراز مدت و با هم بودنی مجدانه است . 
عشق ثمره ی خویشاوندی روحی است و اگر این خویشاوندی در لحظه ای تحقق نیابد در طول سالیان و حتی نسل ها نیز تحقق نخواهد یافت !

خانه ام می گوید : ترک ام مکن که گذشته ات در من نهفته است.
راه نیز می گوید: در پی من بیا که آینده ات منم .
اما من به خانه و راه می گویم : مرا گذشته و آینده ای نیست .اگر بمانم ، در ماندنم رفتن است و اگربروم ، در رفتنم ماندن، که تنها محبت و مرگ ، همه چیز را دگرگون توانند کرد.

انسانیت ، جویباری از روشنایی است که از دشت های ازل تا دریای ابد جریان دارد.


جبران خلیل جبران 

خواب شیرین

روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام
بسکه خود را در دل آیینه غمگین دیده ام
مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید
گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام
آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد
حال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟
آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند
یادم آمد، من تورا روز نخستین دیده ام
بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود
ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام.

تحلیل چون و چرایی جهان از زبان خیام

کسانی که رباعیات خیام را دلیل بر کفر و زندقه او دانسته اند غافل بوده اند که این جستجوی حقیقت با دین و ایمان  منافاتی ندارد و چه مانعی دارد کسی که بر حسب ایمان قلبی یا دلایل فلسفی بوجود صانع مدرک یقین داشته باشد و همه تکالیف شرعی خود را به جا بیاورد و بگوید من از کار دنیا سر درنیاوردم یعنی حکمت کار خدا را نیافتم بلکه اگر نگوید عجب است زیرا که فهم بشر از دریافت حکمت کار خدا عاجز است و اگر عاجز نبود بشر نبود و اگر این اقرار به جهل واظهار حیرانی کفر است پس چرا پیغمبر اکرم فرمود ما عرفناک حق معرفتک حق اینست که آنکس که این پرسشها را می کند دیندار است زیرا معلوم می شود به حقیقتی قائل است که آنرا در نیافته و می جوید اما آنکه به هیچ حقیقتی قائل نیست و دنیا را هرج و مرج و جریان امور را بر حسب تصادف و اتفاق می داند فکرش آسوده است و چیزی ندارد که بجوید.
کسیکه خیام را از جهت اظهار حیرانی در کار جهان سرزنش می کند ملتفت نیست که خود نیز چیزی در نیافته است و جهل مرکب دارد و یا معنی حرفش اینست که حقیقت منم سر اطاعت پیش بیار و فضولی مکن و عقلی را که خدا به تو داده تا حقیقت بجویی کنار بگذار و این در شرع حکمت و معرفت کفر است و اگر اعتراض اینست که چرا باین بیان می گویی فراموش کرده است که این شعر است و لحن سخن شعری غیر از لحن تعلیم دین و فلسفه است و هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
در اینجا تعدادی از رباعیات خیام که در مورد چرایی هستی و فلسفه آفرینش است می آوریم:
 در دایره ای کامدن و رفتن ماست
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به  کجاست
**************
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک امد شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور عیب کراست
**************
اجزای پیاله که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر دست
بر مهر که پیوست و به نام که شکست
*************