اى که خم شد ز غمِ مرگِ برادر کمرت داغِ دامادِ رشیدت زده بر دل شررت
کشته گشتند جوانان عزیزت به برت اى شهیدى که لبِ تشنه بریدند سرت
لاله سان سوخت ز داغِ علی اکبر جگرت
تا کشیدى ز غم و درد به سر ، ساغر را خوشدل ازخویش نمودى به جهان داوررا
گو تو اى بادِ صبا ، آن شهِ بی یاور را تشنه لب هیچ مسلمان نکُشد کافر را
تو چه کردى که لبِ تشنه بریدند سرت ؟
دنباله در ادامه مطلبادامه مطلب ...
این خاک به خون عاشقان آذین است *** این است در این قبیله آیین ، این است
زاین روست که بی سوار برمی گردد *** اسب تو که زین و یال آن خونین است
انسانیت ، جویباری از روشنایی است که از دشت های ازل تا دریای ابد جریان دارد.
جبران خلیل جبران
روزی غرق در فکر ناگهان خود را در دیاری یافتم دور دست و غریب دیدم کامل مردی در کنار من است با نگاهی مهربان به نرمی از من پرسید " چرا اینطور گرفته ای "
گفت : شاید از من کمکی ساخته باشد.
گفتم به دنبال حقیقت می گردم.
گفت :در خود فرو رو و کلیدش را در قلبت می یابی.
چگونه؟ خیال هایت را کنار بگذار و نیتت را خالص کن انوقت حقت در قلبت می تابد .
منبع : وبلاگ نغمه های عشق