مجله ادبی - هنری شهپر سیمرغ

مجله اینترنتی کارشناسان ارشدرشته زبان و ادبیات فارسی ورودی بهمن88دانشگاه آزاداسلامی جیرفت

مجله ادبی - هنری شهپر سیمرغ

مجله اینترنتی کارشناسان ارشدرشته زبان و ادبیات فارسی ورودی بهمن88دانشگاه آزاداسلامی جیرفت

تبریک شانزده آذر روز دانشجو


شانزده آذر ، روز دانشجو ، نماد آگاهی سیاسی دانشجو ، حقیقت محوری و استکبار ستیزی بر همه دانشجویان و دانشگاهیان گرامی و خجسته باد.
مجله دانشجویی شهپر سیمرغ

شرح عاشورای حسین(ع)

اى که خم شد ز غمِ مرگِ برادر کمرت                  داغِ دامادِ رشیدت زده بر دل شررت

کشته گشتند جوانان عزیزت به برت                اى شهیدى که لبِ تشنه بریدند سرت

   لاله سان سوخت ز داغِ علی اکبر جگرت

تا کشیدى ز غم و درد به سر ، ساغر را           خوشدل ازخویش نمودى به جهان داوررا

گو تو اى بادِ صبا ، آن شهِ بی یاور را               تشنه لب هیچ مسلمان نکُشد کافر را

  تو چه کردى که لبِ تشنه بریدند سرت ؟

دنباله در ادامه مطلب
برروی تصویرکلیک نماییدتادراندازه پوستربزرگ شود.

ادامه مطلب ...

تسلیت تاسوعا وعاشورای حسینی +پوستر عاشورا


این خاک به خون عاشقان آذین است   ***  این است در این قبیله آیین ، این است

زاین روست که بی سوار برمی گردد   ***  اسب تو که زین و یال آن خونین است

شادروان قیصرامین پور
تاسوعا و عاشورای حسینی برهمه ی مسلمین عزادار تسلیت باد.
باکلیک بر روی تصویردر حدپوستربزرگ می شود وهدیه ای است به شماعزادارحسین(ع)
مدیریت ومجمع نویسندگان مجله شهپر سیمرغ

در خلوت من

خطاست اگر بیندیشیم عشق حاصل مصاحبت دراز مدت و با هم بودنی مجدانه است . 
عشق ثمره ی خویشاوندی روحی است و اگر این خویشاوندی در لحظه ای تحقق نیابد در طول سالیان و حتی نسل ها نیز تحقق نخواهد یافت !

خانه ام می گوید : ترک ام مکن که گذشته ات در من نهفته است.
راه نیز می گوید: در پی من بیا که آینده ات منم .
اما من به خانه و راه می گویم : مرا گذشته و آینده ای نیست .اگر بمانم ، در ماندنم رفتن است و اگربروم ، در رفتنم ماندن، که تنها محبت و مرگ ، همه چیز را دگرگون توانند کرد.

انسانیت ، جویباری از روشنایی است که از دشت های ازل تا دریای ابد جریان دارد.


جبران خلیل جبران 

گفتگو با استاد تجربه

روزی غرق در فکر ناگهان خود را در دیاری یافتم دور دست و غریب دیدم کامل مردی در کنار من است با نگاهی مهربان به نرمی از من پرسید " چرا اینطور گرفته ای "

گفتم : فکرم پریشان است.

گفت : شاید از من کمکی ساخته باشد.
گفتم به دنبال حقیقت می گردم.
گفت :‌در خود فرو رو و کلیدش را در قلبت می یابی.
چگونه؟ خیال هایت را کنار بگذار و نیتت را خالص کن انوقت حقت در قلبت می تابد .

پرسیدم : از کجا بدانم حقیقت است که می تابد؟
پاسخ داد : در این مرحله اولیا و انبیا را همه بر حق می بینی و تفاوت بین ادیان نمی گذاری یعنی به مرحله خداشناسی گام نهاده ای.
مرحله خداشناسی؟ 
در مرحله خداشناسی میدانی که از کجا آمده ای ، چرا به این دنیا آمده ای ، در اینجا چه کاری باید بکنی و بعد به کجا می روی.
گفتم :‌نمی دانم در اینجا چه باید بکنم .
گفت : به وظیفه مان عمل کنیم به دیگران خیر برسانیم و بکوشیم انسان واقعی باشیم.
انسان واقعی ؟ 
بله کسی که به راستی دلسوز نیکو و نیک خواه باشد ، از شادی دیگران شاد شود و از غمشان غمگین و در پی یاری به دیگران باشد.
چگونه ؟ با دیگران همان باش که می خواهی با تو باشند و هر چه بر خود نمی پسندی بر دیگران نپسند .گفتم :‌گفتنش آسان است. او ادامه داد : اما به کار بستنش دشوار .گفتم : نشیب و فراز زندگی گاهی عرصه را بر من تنگ می کند و مطمئن نیستم آیا روزی به سعادت واقعی می رسم ؟ گفت : در راه حقیقت سعادت واقعی بازگشت به سر منزلی ازلی است.
سر منزل ازلی؟ بازگشت به همان جایی که از آن آمده ایم اما داناتر و مهربانتر.
فکری کردم و پرسیدم :‌این همه را از کجا می دانی ؟‌ 
لبخندی زد و گفت : عمرهایی تحقیق و تجربه. ممنونم حالم خیلی بهتر شداما شاید باز سوالاتی داشته باشم می شود دوباره شما را دید؟ 
با لبخندی مهربان دستی بر شانه ام گذاشت و گفت: هر وقت که بخواهی من همیشه هستم.

منبع : وبلاگ نغمه های عشق

حکایتی از قابوسنامه و معادل آن در دیوان خواجوی کرمانی

شنیدم که به روزگار خسرو، اندر وقت وزارت بزرجمهر حکیم ،رسولى آمد از روم. خسرو بنشست چنانکه رسم ملوک عجم بود و رسول را بار داد و مى خواست که بارنامه کند که مرا وزیر داناست. در پیش رسول با وزیر گفت: اى فلان،همه چیزها که در عالم است تو دانى؟ بزرجمهر گفت:من ندانم اى خدایگان جهان. خسرو از آن سخن طیره شد و از رسول خجل گشت.پرسید که پس همه چیز که داند؟بزرجمهر گفت: همه چیز همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند. 

 کیکاووس بن اسکندر،قابوس نامه 

 نظیر: 

 اهل خرد گر چه درین ره بسند              در همه چیزی نه به تنها رسند

جمله همه راه بدین پی برند               ورنه ازاین باغچه گل کی برند؟

هر چه در آفاق ز خیر و ز شر                 هر که در آفاق،شناسد مگر؟

سفره حکمت نه به یک جا نهند              تحفه دانش نه به یک تن دهند

اهل معانی که سخن پرورند                  هر یک از این گنج نصیبی برند

عقل در این ره همه دانی ندید                او همه دانست که عقل آفرید

هر شجری را ثمری داده اند                    هر صدفی را گهری داده اند

  خواجوی کرمانی،دیوان  

خواب شیرین

روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام
بسکه خود را در دل آیینه غمگین دیده ام
مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید
گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام
آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد
حال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟
آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند
یادم آمد، من تورا روز نخستین دیده ام
بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود
ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام.

تحلیل چون و چرایی جهان از زبان خیام

کسانی که رباعیات خیام را دلیل بر کفر و زندقه او دانسته اند غافل بوده اند که این جستجوی حقیقت با دین و ایمان  منافاتی ندارد و چه مانعی دارد کسی که بر حسب ایمان قلبی یا دلایل فلسفی بوجود صانع مدرک یقین داشته باشد و همه تکالیف شرعی خود را به جا بیاورد و بگوید من از کار دنیا سر درنیاوردم یعنی حکمت کار خدا را نیافتم بلکه اگر نگوید عجب است زیرا که فهم بشر از دریافت حکمت کار خدا عاجز است و اگر عاجز نبود بشر نبود و اگر این اقرار به جهل واظهار حیرانی کفر است پس چرا پیغمبر اکرم فرمود ما عرفناک حق معرفتک حق اینست که آنکس که این پرسشها را می کند دیندار است زیرا معلوم می شود به حقیقتی قائل است که آنرا در نیافته و می جوید اما آنکه به هیچ حقیقتی قائل نیست و دنیا را هرج و مرج و جریان امور را بر حسب تصادف و اتفاق می داند فکرش آسوده است و چیزی ندارد که بجوید.
کسیکه خیام را از جهت اظهار حیرانی در کار جهان سرزنش می کند ملتفت نیست که خود نیز چیزی در نیافته است و جهل مرکب دارد و یا معنی حرفش اینست که حقیقت منم سر اطاعت پیش بیار و فضولی مکن و عقلی را که خدا به تو داده تا حقیقت بجویی کنار بگذار و این در شرع حکمت و معرفت کفر است و اگر اعتراض اینست که چرا باین بیان می گویی فراموش کرده است که این شعر است و لحن سخن شعری غیر از لحن تعلیم دین و فلسفه است و هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
در اینجا تعدادی از رباعیات خیام که در مورد چرایی هستی و فلسفه آفرینش است می آوریم:
 در دایره ای کامدن و رفتن ماست
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به  کجاست
**************
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک امد شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور عیب کراست
**************
اجزای پیاله که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر دست
بر مهر که پیوست و به نام که شکست
*************