ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
گلایه از باران
بارانکم ، ازت گلایه دارم ، بگذار صریح و واضح بگویم ، تو خود می دانی وقتی که ریز ریز می باری در پیش چشمانم محبوب و ستودنی تر می شوی ، پس چرا وقتی که به انتظارت نشسته ام نمی آیی و اگر هم می آیی نیمه شب پاورچین پاورچین یواشکی وبی سر و صدا می آیی و می رویی تا به خود می آیم و آماده تماشایت می شوم می بینم ردّ پایی بیش ازت برجا نمانده است ونم آن هم سهم تشنه ای دیگر به نام زمین شده است . شکوه و عظمت تو وقتی نمایان می شود که درختان با شاخه های خود در طلبت دست خواهش به سوی آسمان نیلگون خداوند بلند می کنند و عطش خویش را فریاد می زنند . پس ای بارانکم ببار ، نه ، به هنگام ببار تا هم من محو تماشایت شوم و هم عطش همه را سیراب کنی و داغ حسرت را بر دل خشکسالی بگذاری که اینک بیداد می کند. باران من تو آن قدر نایابی که خیلی زود ردّ پایت محو می شود و من بیش از پیش دلتنگت می شوم . پس ببار و سیرابم کن.