مجله ادبی - هنری شهپر سیمرغ

مجله اینترنتی کارشناسان ارشدرشته زبان و ادبیات فارسی ورودی بهمن88دانشگاه آزاداسلامی جیرفت

مجله ادبی - هنری شهپر سیمرغ

مجله اینترنتی کارشناسان ارشدرشته زبان و ادبیات فارسی ورودی بهمن88دانشگاه آزاداسلامی جیرفت

قصه ی وکیل صدر جهان


قصه ی وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گریخت از بیم جان باز عشقش کشید روکشان که کار جهان سهل باشد عاشقان را

این روایت بگونه ای به خاندان صدر که سالیان در بخارا حاکم بودند نسبت داده میشود که در آن یکی از دوستان نزدیک "صدر جهان" که از او به "وکیل صدر جهان" یاد شده، به جنایتی متهم میشود و چون نمیتواند ثابت کند که مقصر نیست از ترس جان فرار میکند و پس از ده سال از شدت عشق به "صدر جهان "، پشیمان راه بخارا در پیش می گیرد و نصیحت ناصحان در وی اثر گذار نمیشود....

 شارحان در باب این داستان گفته اند که عشق وکیل صدر جهان به دوست قدیمی و شدت این ارادت به عشق مولانا و شمس میماند و بنا بر نص صریح ابیات قصد از بخارا منبع دانش و دانایی است این داستان سراسر حاوی ابیاتی است که مولانا در حاشیه ی داستان اصلی چند بیتی به نصیحت و نتیجه گیری پرداخته است.

در بخـــــــارا بنده ی صدر جهــان   متهم شد گشت از صدرش نهان

مدت ده سال سر گردان بگشت  گه خراسان گه کهستان گاه دشت

دنباله در ادامه مطلب


قصه ی وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گریخت از بیم جان باز عشقش کشید روکشان که کار جهان سهل باشد عاشقان را

این روایت بگونه ای به خاندان صدر که سالیان در بخارا حاکم بودند نسبت داده میشود که در آن یکی از دوستان نزدیک "صدر جهان" که از او به "وکیل صدر جهان" یاد شده، به جنایتی متهم میشود و چون نمیتواند ثابت کند که مقصر نیست از ترس جان فرار میکند و پس از ده سال از شدت عشق به "صدر جهان "، پشیمان راه بخارا در پیش می گیرد و نصیحت ناصحان در وی اثر گذار نمیشود....

 شارحان در باب این داستان گفته اند که عشق وکیل صدر جهان به دوست قدیمی و شدت این ارادت به عشق مولانا و شمس میماند و بنا بر نص صریح ابیات قصد از بخارا منبع دانش و دانایی است این داستان سراسر حاوی ابیاتی است که مولانا در حاشیه ی داستان اصلی چند بیتی به نصیحت و نتیجه گیری پرداخته است.

در بخـــــــارا بنده ی صدر جهــان   متهم شد گشت از صدرش نهان

مدت ده سال سر گردان بگشت  گه خراسان گه کهستان گاه دشت

از پس ده سال او از اشتیاق    گشت بی طاقت ز ایام فراق

در دیدگاه مولانا عشق پدیده ای است که تمام موجودات را شامل می شود بنابر این فراق هم پدیده ایست این چنینی و البته سوزناک ...

گر بگویم از فراق چون شرار     تا قیامت یک بود از صد هزار

پس ز شرح سوز او کم زن نفس   ربّ سلّم، ربّ سلّم گوی و بس

و البته اولین نصیحت این داستان، آنچه نپاید دل بستن را نشاید.

هرچه از وی شاد گردی در جهان   از فراق او بیندیش آن زمان

زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد   آخر از وی جست و همچون باد شد

از توهم بجهد، تو دل بر وی منه     پیش از آن کو بجهد، از وی تو بجه

عزم کردن آن وکیل از عشق که رجوع کند ببخارا لاابالی وار (بی پروا)،

سخت بی صبر و در آتشدان تیز    رو سوی صدر جهان میکن گریز

این بخارا منبع دانش بود    پس بخاراییست هرک آنش بود

پیش شیخی در بخارا اندری    تا بخواری در بخارا ننگری

میفرماید که منظور از بخارا منبع دانش است، سپس

واروم انجا بیفتم پیش او   پیش آن صدر نکو اندیش او

گویم افکندم به پیشت جان خویش   زنده کن یا سر ببر مارا چو میش

دم بدم در سوز بریان میشوم  هرچه بادا باد آنجا میروم

گرچه دل چون سنگ خارا میکند    جان من عزم بخارا می کند

منع کردن دوستان او را از رجوع کردن ببخارا و تهدید کردن و لاابالی گفتن او

گفت او را ناصحی ای بی خبر    عاقبت اندیش اگر داری هنر

چون بخارا میروی دیوانه ای   لایق زنجیر و زندان خانه ای

او زتو آهن همی خاید زخشم    او همی جوید ترا با بیست چشم

می کند او تیز از بهر تو کارد    او سگ قحطست و تو انبان آرد

چون رهیدی و خدایت راه داد   سوی زندان میروی چونت فتاد؟

عشق پنهان کرده بود او را اسیر  آن موکل را نمیدید آن نذیر

لا ابالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از سر عشق

گفت ای ناصح خمش کن چند چند   پند کم ده زآنکه بس سختست پند

سخت تر شد بند من از پند تو   عشق را نشناخت دانشمند تو

آنطرف که عشق میافزود درد   بوحنیفه و شافعی درسی نکرد

تو مکن تهدید از کشتن که من    تشنه زارم به خون خویشتن

آزمودم مرگ من در زندگیست    چون رهم زین زندگی پایندگیست

اقتلونی اقتلونی یا ثقات   ان فی قتلی حیاتا فی حیات

...

در آمدن عاشق لا ابالی در بخارا و تحذیر کردن دوستان او را از پیدا شدن

اندر آمد در بخارا شادمان   پیش معشوق خود و دار الامان

هرکه دیدش در بخارا گفت خیز   پیش از پیدا شدن منشین، گریز

الله الله در میآ در خون خویش   تکیه کم کن بر دم و افسون خویش

شحنه ی صدر جهان بودی و راد   معتمد بودی، مهندس، اوستاد

غدر کردی وز جزا بگریختی   رسته بودی باز چون آویختی؟

ای که عقلت بر عطارد دق کند   عقل و عاقل را قضا احمق کند

جواب گفتن عاشق عاذلان را

گفت من مستسقی ام آبم کشد   گرچه می دانم که هم آبم کشد

هیچ مستسقی بنگریزد ز آب   گر دو صد بارش کند مات و خراب

گر بیاماسد مرا دست و شکم     عشق آب از من نخواهد گشت کم

گویم آنگه که بپرسند از بطون     کاشکی بحرم روان بودی درون

خیک اشکم گو بدر از موج آب    گر بمیرم هست مرگم مستطاب

گر بریزد خونم آن روح الامین    جرعه جرعه خون خورم همچون زمین

وقتی عاشق به معشوق خود میرسد جمله خلق سر در هوا منتظرند تا عاقبت ان بدبخت را به نظاره بنشینند،

جمله خلقان منتظر سر در هوا   کش بسوزد یا برآویزد ورا

ملاقات آن عاشق با صدر جهان

آن بخاری نیز خود بر شمع زد    گشته بود از عشق اسان آن کبد

آه سوزانش سوی گردون شده    در دل صدر جهان مهر آمده

گفته با خود در سحرگه کای احد   حال آن آواره ما چون بود؟

القصه دل صدر جهان هم برایش تنگ شده و از گناهش گذشته و در ادامه نتیجه ی اخلاقی داستان که دیگر مردم از بس نوشتم،

موج میزد در دلش عفو گنه    که زهر دل تا دل آمد روزنه

هیچ عاشق خود نباشد وصل جو    که نه معشوقش بود جویای او

حکمت حق در قضا و در قدر    کرد مارا عاشقان همدگر

جمله اجزای جهان زان حکم پیش    جفت جفت و عاشقان جفت خویش

نظرات 1 + ارسال نظر
بازار پارس یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 10:51 http://www.bazarpars.ir

برای اولین در ایران تنها شهر الکترونیکی ایران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد