متن نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

دخترم جرالدین, از تو دورم , ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور
نمیشود.تو کجایی؟در پاریس ,روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه؟این را میدانم
و چنان است که گویی در این سکوت شبانگاهی ,آهنگ قدمهایت را میشنوم.شنیده
ام نقش تو در این نمایش پرشکوه, نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان
تاتار شده است.
جرالدین,
در نقش ستاره باش و بدرخش ,اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی
آور گلهایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام
را بخوان. من پدر تو هستم.امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران
گاهی تو را به آسمانها ببرد.به آسمانها برو ولی گاهی هم به روی زمین بیا و
زندگی مردم را تماشا کن; زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالی که پاهایشان
از بینوایی می لرزدو هنرنمایی می کنند. من خود یکی از ایشان بوده
ام.جرالدین دخترم ,تو مرا درست نمی شناسی در آن شب های بس دور با تو قصه ها
بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم آن هم داستانی شنیدنی است.
دنباله در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...