سده ، جشن ملوک نامدار!

آمد ای سید احرار شب جشن سده               شب جشن سده را حرمت بسیار بود

آتشی باید چونان که فراز علمش                       برتر  از  دایره ی  گنبد دوار  بود

                                                                                                   ( دیوان منوچهری ، ص ۳۰ )

نیمروز پنج شنبه دهم بهمن ماه ، جشنگاه سده ی زرتشتیان کرمان حال و هوایی دیگر داشت. مردمان

 بسیار را می دیدی که چشم به درب ورودی جشنگاه با هم گپ و گفتی داشتند و در دلشان ولع حضور

 در مراسم نکو داشت سده ــ آیین بشکوه نیاکان نامدارشان ــ پا به پا می شد. دریغا که فضای چند صد

 نفری سالن حضور این جمع چند هزار نفری را تاب نمی آورد.از بخت شکر دارم و از روزگار هم که به مدد

 کارت دعوتی که داشتم به اتفاق تنی چند از یاران همدل ، توفیق حضور در آن مراسم را یافتم ، هر چند

 نبود همسفر زندگی ام ــ به دلیل کسالتی که داشت ــ عیشم را کمی منغص گردانید:

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی                  عیش بی یار مهیا نشود ، یار کجاست

تا پیش از میانداری آن محفل انس توسط مجری و اعلام بر نامه ها ، نوای روح پرور استاد محمد رضا

 شجریان  به گوش می رسید که می خواند و خوش می خواند : در همه دیر مغان نیست چو من

 شیدایی...و در چنین حال و هوایی بود که تنی چند از دخترکان خردک سال زرتشتی با لباس های

 سنتی و مجمری آکنده از گلبرگ های رنگ رنگ وارد سالن شدند و در حالی که با ناله ی دلکش و شهر

 آشوب دف نوازان همراهی می شدند ، مقدم باشندگان در جشن را گلباران نمودند.سه تن از موبدان نیز

 در پرتو فروغ مقدس در جایگاه قرار گرفتند و با خواندن نیایش هایی از یسنا و خرده اوستا ــ بویژه آتش

 نیایش ــ یاد و نام آذر ( ایزد آتش ) را گرامی داشتند : بده به من ای آذر اهورا مزدا رامش آسوده ،

 روزی آسوده ، زندگی آسوده ،رامش فراوان ، روزی فراوان ، زندگی فراوان ، پارسایی کامل ، شیرین

 زبانی و روان آگاه و پس از آن خردی که بزرگ و پیگیر و همیشگی باشد....

دقایقی بعد ، نواختن ملودی جاودانه و ماندگار " ای ایران ای مرز پر گهر " توسط گروه سرود نیروی

 انتظامی جان و دل باشندگان را جلا بخشید و اشک شوق ناشی از احساس غرور ملی و میهنی را از

 دیدگان برخی سرازیر ساخت.بانو ساقی عقیلی نیز در کسوت نقالان ــ این خادمان بی نام و نشان

 شاهنامه ـــ از پادشاهی کیو مرث تا پایان روزگار شهریاری هوشنگ و پیدایش آتش و برگزاری جشن

 سده را روایت کرد ، آن هم با صدایی چو رعد خروشان که یاد آور ویله ی گرد آفرید ، دختر گژدهم ، بود!

پژوهنده ی ارجمند دکتر حسین وحیدی هم رنج راه را بر خود هموار نموده در این مراسم حضور داشت و

 در سخنانی نغز و پر مغز به اهمیت اوستا ــ بویژه ارزش های زبانی آن ــ اشاره نمود و با ارائه ی

 شواهدی چند ، از زبان اوستایی به عنوان تاثیر گذار ترین زبان بر سایر زبان های هند و اروپایی ــ

مخصوصا آلمانی و انگلیسی ـ یاد کرد.

و سر انجام موبد یار ، مهران غیبی ، در سخنانی به ضرورت نکو داشت آیین ها و سنت ها ی کهن ایرانی

 بویژه نوروز و مهرگان و سده اشاره نمود و همکیشان خود و عموم ایرانیان را به کاشتن بذر محبت و مهر

 ورزی در مزرعه ی دل خویش فرا خواند.

بر افروختن آتش عظیم سده توسط موبدان در محوطه ی وسیعی که به همین منظور تعبیه شده بود و

 هزاران دلداده ی مشتاق گردش حلقه زده بودند ، واپسین مرحله ی جشن سده ی امسال بود ، هماره

ایدون باد !

آسمان چون من سخن گستر بزاد

هر آن کس که از مردگان دل بشست         نباشد همان دوستی را درست

مده کار کرد نیاکان به باد                             مبادا که پند من آیدت یاد

چو نیکی کند کس تو پاداش کن                   ممان تا شود رنج نیکان کهن

سوم دی ماه زاد روز فردو سی بزرگ است.ابرمردی که با خمیره ی خرد و حکمت

 گرانسنگش بنای دیر پای زبان و فرهنگ ایران را حیات بخشید.به نظر می رسد نکو داشت این

 رویداد در نتیجه ی سستی و کاستی اهل دانش با اهمال کاری و خرد انگاری همراه است.

هرچند نهاد استوا ر فرهنگ ایرانی اگرچه به سعی نا مردمان مستور بماند هم با آب و رنگ و

 جلا و درخشش و ریشه های بطنی و تظاهرات بیرونی اش همواره حیات دارد و ارجمند

 داشتن کوشندگان در پی ریزی و مرمت این بنا هم دیر گاهی است که دغدغه ی اهل فرهنگ

 گردیده ، با این همه ممتاز دانستن فردوسی در این میان حرمت داشتن پیش کسوتی و پر

 مایگی است.

انتظار آن است که پس از انتشار مقاله ی محققا نه ی شاپور شهبازی که در آن سوم دی ماه

 را به عنوان روز تولد فردوسی بر ما مسلم گردانیده این روز در تقویم ملی ما ثبت و به عنوان

 یک روز آیینی محل توجه و نکو داشت ارباب فرهنگ قرار گیرد.جای طرح این پرسش هم

هست که چرا بی مشاورت اهل ادب زاد روز شهریار ــ که حرمتش سخت بزرگ است ــ بی

 مناسبتی به عنوان روز ملی زبان و ادب فارسی نام گرفته؟ آیا این عنوان در خور زاد روز

 فردوسی بزرگ نیست؟

سخن نرم گوی ای جوان...

دیری است که از " تغییر ماهیت سنت ها " حرف زده می شود، وجوه مادی و فکری زندگانی بشر بشدت

 تکثر و گونا گونی یافته است. آنچه در بررسی این سیر تحول، بسیار کم، مورد توجه واقع می شود یافتن

 پاسخی برای این پرسش است که آیا این فرایند در جهت بهبود اوضاع فر هنگی جامعه به پیش می رود

 یا نه؟

این پیش در آمد را بهانه ی نوشتن این رنج نامه می کنم: جای دریغ است که بسیاری از سنت های کهن

 و مردمی قوم آریا در نتیجه ی تضعیف و تخریب بنیاد های فکری ما و تربیت سر در گم و شتابزده ی نسل

 پس از ما از یاد رفته اند. یکی از آن بنیان های فکری و فرهنگی فرخ، پندار و کردار و گفتار بهی است.

 آنچه این روزها در فضای وبلاگ نویسی ــ به سبب آزادی نسبی که از خواص این فضاست ــ می بینم،

 رنج آور و کشنده است. بسیاری از گفتگوهای میان افراد ــ که نمی توانم ادعا کنم شکل نا پخته ی یک

 گفتمان انسانی است ــ به مثابه ی زهری است در تن وبلاگ ها که جایگاه فکری و فرهنگی ما آریا نژادان

 را هر روز فرودست تر می کند. حقیقت آن است که بد گویی و بد نویسی از کم مایگی درونی افراد

 حکایت می کند. دریغم از آن می آید که وفاداری به هر چیز را از یاد برده باشیم. ما آریا نژادیم و می دانیم

 که " آریا " در لغت به معنای  " نجیب و آزاده و پاک " است. ریشه های حیات آریایی ما بدون شک در

 شاهنامه متجلی است. بجرات می توان ادعا کرد که یکی از برجسته ترین ویژگیهای شاهنامه، پافشاری

 اخلاقی فردوسی به استفاده از پالوده ترین شکل بیان در قالب زبانی سخته است. او حتی آن جاها که

 ناگزیر به طرح چیزی " ناگفتنی " است، ساحت کلام را با کلمات بیراه و بد نمی آلاید. مثلا آن جا که می

ــ خواهد به احتمال حرامزادگی ضحاک  که دست به خون پدر آلوده اشاره کند به کنایه و در پرده می گوید:

                            مگر در نهانی سخن دیگر است        پژوهنده را راز با مادر است

این است که ضرورت مواجهه با نوی ها همراه با طرح این پرسش پیش می آید که این شیوه و نحوه ی نو

 آیا کمکی به بهبود اوضاع زندگی مردمان می کند یا نه؟... 

ابراهیم ادهم ، از خراسان تا کرمان

عطار در تذکره اش آنجا که سخن از پایان کار آن شاه اقلیم اعظم ، سلطان ابراهیم ادهم ، سخن به میان

 می آورد می نویسد: نقل است که چون عمرش به آخر رسید ، نا پیدا شد.چنان که به تعیین ( ظ --

بیقین ) خاک او پیدا نیست.بعضی گویند: در بغداد است و بعضی گویند: در شام است. و بعضی

 گویند:آنجاست که شهرستان لوط پیغمبر ــ علیه السلام ــ به زمین فرو رفته است ( تذکرة

الاولیا ، تصحیح دکتر محمد استعلامی ، ص۱۲۷ ) .

یکی از شهر های شمال شرقی استان کرمان که در شاهراه ترانزیتی هرمز گان ــ کرمان و خراسان قرار

 گرفته و با آرمیدن در حاشیه ی کویر لوت یگانه خوشامد گوی مسافران به شمار می آید شهرستان راور

 است.در بیان دیرینگی این شهرستان همین بس که هاکراید آلمانی با دستیابی به سنگنوشته ای کنده

 کاری شده در حوالی ارتفاعات " کله گاوی " ــ در جنوب راور ــقدمتش را به دوران پارینه سنگی می ـــ

 رساند و وجود چند مهرابه و قلعه ی دختر و معبد آنا هیتا نیز از دیر سالگی آن حکایت دارد.

یکی از روستاهای کوچک پیرامون راور روستایی است موسوم به " مزار شاه "که دو مقبره ی مربوط به

 روزگاران گذشته را در آرامگاهی شبیه به گنبد جبلیه ی کرمان در خود جای داده است ،یکی از آن لوط

پیامبر (؟ ) و دیگری مربوط به ابراهیم ادهم.البته سنگ مزار این دو آرامگاه قدمت چندانی ندارد و بر روی

آنها عبارت " شاه سلطان ابراهیم ادهم " و " پیغمبر لوط " نوشته شده است.هر دو کنار هم جای دارند و

سنگ مزار های فراوان دیگری را ــ که اغلب مربوط به سده ی یاز دهم هجری است ــ در آن محدوده

می توان دید.

همچنین گفتنی است که در روستای مزار شاه ، محلی هست به نام " غار ابراهیم " که ساکنان محلی

آن را ریاضت خانه ی ابراهیم ادهم می دانند و عقیده دارند که تاکنون صاحبدلان بسیاری در آن مکان به

تزکیه ی نفس و پالودن روان پرداخته اند. در گوشه ی شرقی مزار شاه نیز به  مکانی موسوم به " چله

خانه " بر می خوریم که محیط پیرامونش ، آرامگاه تعدادی از دراویش سده های دهم و یاز دهم  سلسله

ی نعمت اللهی از قبیل محمود شاه ، سلطان عبد الرزاق و ... را در خود جای داده است.

علاوه بر شواهد و قراین فوق ، و افزون بر اشا ره ی برخی کتب عرفانی چون طرائق الحقایق به آرامگاه

سلطان ابراهیم ادهم در روستای مزار شاه راور ، تاملی در فرهنگ عامه ی مردم منطقه نیز موید همین

نکته است چرا که بسیاری از داستانها و افسانه های مربوط به زندگانی شاه شوریده ی بلخ ــ ابراهیم

ادهم ــ را می توان بارها و بارها از زبان روستاییان آن حوالی شنید و ذکر کرامات وی نیز ــ که در برخی

موارد مشابه همان چیزی است که عطار در تذکره می گوید ــ نقل محفل این پاکان خاکی نهاد است.

رحمتی دان امتحان تلخ را                               نقمتی دان ملک مرو و بلخ را

آن براهیم از تلف نگریخت و ماند                         این براهیم از شرف بگریخت و راند

آن نسوزد وین بسوزد ای عجب                         نعل معکوس است در راه طلب

                                                                                                    ( مثنوی ۶ /۱۷۳۶ --۱۷۳۸ )

تو این روز را خوارمایه مدار

امروز ظهر،همسرم که دیر زمانی است دل به نغمه های عالم سوز دف سپرده از تمرین چهار

نوازی بر خلاف معمول دل آزرده و اندوهناک باز گشت.علت را پرسیدم.سخن مان به بحث 

پیرامون شیوع پاره ای آداب و عادات مسموم انجامید و پرداختن به مقوله ی فرهنگ و خوره

فرهنگ ها که به طرز نگران کننده ای تکثیر شده اند و بعد یاد کرد آن برکت ها که حالا سدیگر

سیمرغ و کیمیاست.

با خود اندیشیدم که این سموم ضد فرهنگ که در کام جامعه ریخته پاد زهر هایی دارد.فکر

کردم همه چیز از کلمات ما می جوشد.جهان اندیشه وری و دنیای ذهنی ما را کلمات می

سازد.فکر کردم یکی از این پاد زهرها که تاثیر شگرفش بر جان و روان جامعه بسیار است

شاهنامه خواهد بود به چند دلیل:

شاهنامه درون مایه و ماهیتی ملی گرایانه دارد و محبوب می افتد.

شاهنامه با لایه های درونی و اعماق بن ناپدید خویش انسان را به سوی کمال مطلوب سیر

می دهد و جذاب است.

زبان شاهنامه به پالایش و زنگار زدایی ذهن و زبان مخاطب می انجامد.

شاهنامه در فرهنگ ایران یکی از بزرگترین تجلی گاههای خرد و نیکی است و این دو از 

سوی"هر آنکس که دارد روانش خرد"ستودنی و قابل ستایش اند.

فردا بیست و پنجم اردیبهشت ماه جلالی زاد روز فردوسی و روز فردوسی است.من ایدون

گمانم که هیچ ایرانی پاک سرشتی را نمی توان یافت که بداند اما نخواهد این روز را ارج نهد و

گرامی بدارد.

این روز پر فروغ بر همه ی کسانی که بر کلمه و فرهنگ ایران عاشقند فرخنده باد!ایدون باد! 

من آنم که در پای خوکان نریزم...

در گستره ی زبان و ادب پارسی ترکیبات کنایی فراوانی را می توان یافت که مفید معنای " کار

بیهوده انجام دادن " هستند،ترکیباتی نظیر زیره به کرمان بردن ، خرما به بصره آوردن ، آب در

هاون کوفتن و دهها نمونه ی دیگر.در یکی از قصاید نامور ناصر خسرو بیتی هست حاوی یکی

از کهن ترین ترکیبات کنایی زبان و ادب پارسی و آن " مروارید پیش پای خوکان افشاندن "

است:

     من آنم که در پای خوکان نریزم                              مر این قیمتی در لفظ دری را

استاد دکتر مهدی محقق در شرح این بیت با اشاره به این نکته که تشبیه مدح گفتن ناکسان

به آویختن مروارید بر گردن خوکان به صورت " ... اقلد الدر اعناق الخنازیر " در شعری عربی

سروده ی ابوعلی حسن بن محمد دامغانی آمده است ، یادآور شده اند که این تعبیر در زبان

انگلیسی نیز دیده می شود (نک.شرح سی قصیده ، ص۱۷۶). شادروان دکتر جعفر شعار نیز

به نقل از استاد محقق ، مفهوم بیت را ناظر به سخن ابوعلی دامغانی دانسته اند که در دو

بیت عربی گفته است (گزیده اشعار ناصر خسرو ، ص۲۰).

گفتنی است که " مروارید پیش پای خوکان افشاندن " یکی از امثال کهن پارسی است که

خاستگاه آن را می توان در یکی از متون دیرساله ی برجای مانده از زبان و ادب پهلوی موسوم

به درخت آسوریک بازجست ، متنی که متعلق به ادب پارتی (اشکانی) است و یکی از کهن

ترین نمونه های ادب تمثیلی ما به شمار می آید. در این کتاب که مناظره ایست میان نخل

(سمبل زندگی کشاورزی) و بز (سمبل زندگی دامپروری) چنین آمده است :

این زرین سخنم / که من (بز) به تو (نخل) گفتم / چنان است که پیش خوک و گراز / مروارید

افشانید (بنگرید به : درخت آسوریک ، آوانگاری و ترجمه دکتر ماهیار نوابی ، ص۷۹). در ادامه

متن نیز تعبیر " نزد شتر مست چنگ نواختن " در مفهوم کنایی کار بیهوده انجام دادن به کار

رفته  که البته چنین می نماید در متون ادب دوره ی اسلامی ایران مورد استفاده قرار نگرفته

 است. در خصوص ریشه شناسی (اتیمولوژی) نام این کتاب نیز ذکر نکته ای خالی از فایدتی

نخواهد بود : " آسور " صورت کهن تر واژه ی " آشور " است و " ایک " پساوند نسبت است که

گونه ی بازمانده ی آن را در زبان پارسی دری یا نو به صورت " ی " می بینیم . بنابراین درخت

آسوریک یعنی درخت منسوب به سرزمین قوم آشور (میانرودان یا بین النهرین) که مراد از

آن درخت خرما یا نخل ـ بومی ترین درخت آن منطقه ـ می باشد. 

ناهیدشهرها

از آنجاکه بنابر باورهای مزدیسنان ، آب ـ بعد از آتش ـ دومین عنصر گرامی به شمار می آید

ایزد نگاهبان آن یعنی آناهیتا یا ناهید (که در لغت به معنای پاک و بی عیب است) از همان

روزگاران باستان در اوستا و کتب پهلوی بارها ستوده شده است،چنان که یکی از کهن ترین 

 و شاعرانه ترین یشت های اوستا ـ آبان یشت ـ در توصیف اوست. این ستایش ناهید منجر به

ایجاد معابدی خاص برای او شده که مکان پارسایی و پرهیزگاری به شمار می آمده است و

به دلیل پیوند ناگسستنی ناهید با آب ، اغلب معابد و پرستشگاه های او کنار چشمه سارها و

رودخانه ها بوده است. هر چند که اسطوره شناسان احتمال داده اند قلعه ها و بناهایی که

نام" دختر " را با خود دارد و آثار آن در گوشه و کنار ایران برجاست ، بقایای معابد ناهید است

ولی چنین می نماید که امروزه معبد یا مکانی که نامش در پیوند با واژه ی ناهید باشد نمی

بینیم. با توجه به اینکه واژه ی ناهید در فرهنگ ها ـ از جمله در برهان قاطع ـ به صورت ناهی

و نایی نیز آمده پرسش این است که آیا نمی توان بسیاری از مکان هایی را که نامشان با

واژه های "نای" ،" نی " و " نه " آغاز می گردد منسوب به ناهید دانست ؟

نمونه را می توان به "نای بند " اشاره نمود که روستایی است سر نهاده بر دامان کویر در حد

فاصل کرمان و طبس که چشمه سار ساده و صمیمی و نخل های نستوه و انگشت شمارش

زداینده ی غبار خستگی از تن مسافران کویرند...شاید بتوان نای بند را صورت تحول یافته ی

ناهیدبند دانست یعنی بند یا سدی که در برابر باران بسته و آن را به ناهید منسوب داشته اند.

همچنین در نیمه ی جنوبی استان کرمان ـ در توابع شهرستان جیرفت ـ دو روستا هست به

نام های نی داران (نای داران = ناهیدداران = درختان ناهید ) و نی زن (نای زن = ناهیدزن).

و نیز واژه ی نهبندان ـ شهری در خراسان جنوبی ـ که می توان آن را صورت دیگری از ناهی

بندان یا ناهیدبندان (در همان معنای نای بندان) به شمار آورد، فتامل.

آرامگاه کوروش

یکی از مورخان رومی به نام "آریان" می نویسد  پس از تصرف تخت جمشید توسط اسکندر

وی تصمیم می گیرد که بنا به خواسته ی معشوقه اش "تائیس" تخت جمشید و پاسارگاد را

به آتش بکشد.هنگامی که به آرامگاه کوروش می رسد این عبارات را که با خط میخی بر

مزارش نقش بسته می بیند و در نتیجه آنجا را طعمه ی آتش نمی نماید.عباراتی چون:

ای آدمیان،من کوروش فرزند کمبوجیه ام،پارسیان را قدرت فرمانروایی داده ام،سرور آسیا

شده ام،این مشتی خاک را که مزار من است از من دریغ مدارید!

ازاسکندر این فاتح مقدونی در اوستا سه بار با صفت "گجستگ" به معنای پلید و ناپاک یاد شده

و به روانش نفرین فرستاده شده است................فردوسی بزرگ راست: 

کسی نیست زین نامدارانجمن                       ز فرزانه  و  مردم  رایزن

  که نشنید کاسکندر بدنهان                           چه کرد از فرومایگی در جهان

 نیاکان مارا یکایک بکشت                               به بیدادی آورد گیتی به مشت...

همچنین در شاهنامه از زبان بهرام نیز چنین می خوانیم:

بدانگه که اسکندر آمد ز روم                           به ایران و ویران شد این مرزوبوم

کجا ناجوانمرد بود و درشت                            که سی و شش از شهریاران بکشت

لب خسروان پر ز نفرین اوست                       همه روی گیتی پر از کین اوست (ج۷،ص۳۷۱)

 ناگفته نماند که در ادبیات دوره ی اسلامی ایران همین اسکندر گجسته ، در آثاری همچون

اسکندرنامه نظامی از چنان سیمای پیامبرگونه ای برخوردار گشته که حتی قابل تصور نیست

و این تحریف تاریخ تا آنجا پیش رفته است که برایش نسب نامه ای ایرانی نیز برساخته اند! 

سکندر را نمی بخشند آبی                               به زور و زر میسر نیست این کار...

چندروزی پیش و پس شد ورنه از دور زمان              برسکندر نیز بگذشت آنچه برداراگذشت...

 

 

همه راستی کن...

     راه در جهان یکی است و آن راه ، راستی است.               

                                                                       ( اوستا )

     نخواهم به گیتی جز از راستی               که خشم خدای آورد کاستی 

                                                                                                 (شاهنامه: ج۲،ص۷۳ )

     هر آنجا که روشن بود راستی                 فروغ دروغ  آورد  کاستی

                                                                                                 (شاهنامه:ج۳،ص۱۳۳)

     همه راستی کن که از راستی                 نیاید به کار اندرون کاستی

                                                                                                 (شاهنامه:ج۵،ص۴۹)

      مگردان سر از دین و از راستی              که خشم خدای آورد کاستی

                                                                                                 (شاهنامه:ج۸،ص۱۰۹) 

یلدا در فرهنگ ایرانی

سرزمین مادری ما را فرهنگی دیرپای و دیر سال است که شناختن و پاس داشتن آن قوام

بخش هویت و ملیت ما خواهد بود،چرا که شناخت فرهنگ ملی ،شناخت خویشتن ومرز و

بوم خویشتن است با آن اندیشه های شگرف و مانا و جاودانه اش.

کاوشی در بسیاری از آداب و سنن ملی و میهنی که دیر زمانی است با آن ها انس گرفته ایم

نه تنها موجب خواهد شد که فرهنگ ملی،معنای حقیقی خود را در ذهن ما باز یابد بلکه

زندگانی ما را معنا دار تر و هدفمند تر خواهد نمود.

یلدا صورت سریانی واژه ی میلاد عربی است و می دانیم که سریانی زبان مردم سوریه و

شامات قدیم بوده است.این واژه پیوندی آشکار با واژه ی "نوئل"رومی به معنای "تولد "دارد.

مطابق معتقدات ایرانیان باستان روز آفریده ی اهورا و شب آفریده ی اهریمن به شمار می

آمده است و به همین دلیل سعی شان همواره بر این بوده که شبها با بر افروختن آتش در

خانه ،دیوان و پریان و دیگر نیروهای اهریمنی را از خود دور سازند.

شب یلدا که طولانی ترین شب سال است در نگاه آنان اهریمنی تر از سایر شب ها محسوب

می شده زیرا عقیده داشته اند که در چنین شبی طولانی ترین حمله ی اهریمن برای از بین

بردن ایزد نور و روشنایی یعنی خورشید انجام می شود و به همین دلیل در شب یلدا گرد آتش

جمع می شده و به شادمانی می پرداخته اند و بدین وسیله ،منتظر تولد دگرباره ی خورشید

(میترا یا ایزد مهر)بوده اند.این شبها که دور هم جمع می شده اند "آتشان"نام داشته و هنوز

 هم در برخی مناطق خراسان به شب نشینی "آتشان"می گویند.ایرانیان برای آنکه شب یلدا

،بر خلاف میل اهریمن بد کنش ،به خوبی و خوشی سپری شود آخرین باز مانده های میوه ـ

ـ های پاییزی از قبیل انار و به و سیب و هندوانه را که از قبل نگه داشته بودند بر سفره می

 نهادند و تا بامداد لحظه ای از شادمانی و شاد خواری غفلت نمی ورزیدند.

از دیگر سنت های رایج در شب یلدا می توان به شاهنامه خوانی و حافظ خوانی (تفال به

دیوان حافظ )اشاره نمود.در برخی مناطق خراسان معمولا در این شب خانواده ی پسری که با

 دختری نامزد شده است برای عروس خود هدیه می فرستد.در کرمان نیز عقیده بر این است

که در شب یلدا قارون به شکل هیزم شکنی به خانه ی نیکو کاران مستمند می رود و به آن ها

 هیزم می دهد و این هیزم ها تبدیل به شمش های طلا می شوند،این سنت یاد آور حضور بابا

نوئل در مراسم کریسمس است و حکایت از آن دارد که یلدای ایرانی و کریسمس خاستگاه

مشترکی دارند.

نظر به روی تو هر بامداد نوروزی است          شب فراق تو هر شب که هست یلدایی است

برای آگاهی بیشتر می توانید به این منابع مراجعه نمایید:

دانشنامه ی مزد یسنا          تالیف دکتر جهانگیر اوشیدری

فرهنگ اساطیر                    تالیف دکتر محمد جعفر یاحقی

جهان فروری                        تالیف دکتر بهرام فره وشی

از اسطوره تا تاریخ                تالیف مهرداد بهار

کرمانیات!

سپیده دم که شهنشاه گنبد گردان                   کشید تیغ و بر اطراف شرق گشت روان...

به یمن دولت و اقبال شاه بنده نواز                    مرا به جانب کرمان کشید بخت عنان

نظر گشادم و دیدم خجسته مملکتی                 مقر جاه و جلال و مقام امن و امان

سواد او چو خم زلف حور ، عنبربار                     هوای او چو دم باد صبح ،مشک فشان

به هر طرف که روی سبزه های او خرم            به هر چمن که رسی غنچه های او خندان

فضای او همه پر باغ و راغ و گلشن و کاخ          زمین او همه پر یاسمین و پر ریحان 

به اعتدال چنان فصلهای او نزدیک                     که ایمن است در او برگ گل ز باد خزان

عجب نباشد اگر مرده زنده گرداند                      نسیم چون کند اندر فضای او جولان

همه خلایق او آنچنان که خلق خورند                 قسم به جان کریمان خطه ی کرمان ،

همه وضیع و شریفش غریق ناز و نعیم              ز یمن معدلت خسرو زمین و زمان...

به کامرانی و دولت هزار سال بزی                     به شادمانی و عشرت هزار سال بمان

                                                                                      (دیوان عبید زاکانی، ص۳۹ )

هر چند که از روی کریمان خجلیم                       غم نیست که پرورده ی این آب و گلیم

در روی زمین نیست چو کرمان جایی                   کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم

                                                                                               (شاه نعمت الله ولی )

ما و ماهان و خطه ی کرمان                                 سعدی و لولیان شیرازی

                                                                                               (شاه نعمت الله ولی )

مام ما کرمان و خاکش جان ما                               جان فدای خطه ی کرمان ما

                                                                                                       ( لا ادری )

 

 

رسم الخط

زبان مادری ما از معدود زبان های هند و اروپایی است که با دشواری های بسیاری در رسم

الخط مواجه است. چنین می نماید که مهمترین دلیل این امر اینست که خط امروزین ما چون

متعلق به زبانهای سامی است جوابگوی نیاز های زبان پارسی به عنوان یکی از زبان های

هند و اروپایی نیست . ما امروزه در نوشتن کلماتی که در آنها یکی از صامت های مشابه نظیر

ث ، س ، ص ، و... به کار رفته ، جدا یا سر هم نوشتن واژگان و افعال مرکب ، نگارش نشانه ی

جمع " ها " و پیشاوند افعال استمراری ، و ...با مشکلات فراوانی مواجهیم بویژه کودکانمان در

سالهای آغازین تحصیل . به گمان من ، برای حل این مشکل اگر هم بازگشت به خط " دین

دبیره " ـ که صامتهای مشابه نداشته و حتی برای هر یک از مصوت های کوتاه نیز علامتی

خاص داشته است میسر نیست ، بهتر آن است که برای رسیدن به یک رسم الخط واحد

آموزش های لازم از مقطع دبستان آغاز گردد وعموم رسانه های نوشتاری ما نیز ملزم شوند

که از همان رسم الخط به رسمیت شناخته شده استفاده نمایند . تنها در این صورت است که

می توان امیدوار بود از یکی دو دهه ی آینده رسم الخط علمی تر و یکسان تری داشته 

 باشیم ، ایدون باد .  

موزیک یا مغیک (؟)

یکی از نخستین جلوه های موسیقی در تمدن بشری ، زمزمه های موبدان و هیربدان زرتشتی

بوده هنگامی که در نیایش های خود سرودهای اوستا را می خوانده اند ، و از آنجا که این

زمزمه ها و دلناله ها بی شباهت به آواز بلبل نبوده است در متون کهن پارسی به بلبل " زند

واف " یا " زندباف " نیز گفته اند یعنی پرنده ای که تو گویی سرودهای زند ( اوستا ) را زمزمه

می کند . کهن ترین اشاره به همسانی آوای بلبل با نغمه ی مغان و زبان موبدان یعنی زبان

پهلوی ( پارسیک ) را در سرآغاز داستان رستم و اسفندیار می توان دید :

           نگه کن سحرگاه تا بشنوی                      ز بلبل سخن گفتن پهلوی

رند دردنوش نشابور ـ خیام ـ نیز در یکی از رباعیات پرآوازه اش به این همانندی اشاره نموده :

    روزیست خوش وهوانه گرمست ونه سرد        ابر از رخ گلزار همی شوید گرد   

      بلبل به زبان پهلوی با گل زرد                         فریاد همی زند که می باید خورد

                                                                                           (ترانه های خیام ، ص۹۲)

و نیز حضرت حافظ راست :

      بلبل زشاخ سروبه گلبانگ پهلوی                    می خوانددوش درس مقامات معنوی

                                                                                   (دیوان حافظ،غنی ـ قزوینی،ص۳۴۵)

بنا بر آنچه گفته آمد، بعید نمی نماید که واژه ی "موزیک"انگلیسی صورت تحول یافته ی

" مغیک " پارسی باشد یعنی منسوب به مغان ( زرتشتیان ) ... " ایک "  که در کلماتی از قبیل 

 پارسیک ، آسوریک و ... دیده می شود ،  در زبان پهلوی یا پارسی میانه همان " یاء نسبت "

است در  زبان پارسی دری یا نو .

فرهنگ (1 )

         ز دانا  بپرسید  پس  دادگر                که فرهنگ بهتر بود یا گهر ؟

         چنین داد پاسخ بدو رهنمون             که فرهنگ باشد ز گوهر فزون

          که فرهنگ آرایش جان بود              ز گوهر سخن گفتن آسان بود

        گهر بی هنر زاروخوارست وسست    به فرهنگ باشد روان تندرست... (شاهنامه )

هر ولایتی را علمی خاص است :رومیان را علم طب است ، یونانیان را حکمت....هند را

تنجیم (اخترشناسی ) و حساب ، و  پارسیان را علوم آداب نفس و فرهنگ.

                                                                        (تاریخ بیهق،تصحیح احمدبهمنیار،ص۴ )         

عشقت رسد به فریاد...

عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ          قرآن زبر بخوانی با چارده روایت

آیا تواند بود که " عشقت رسد به فریاد " در اصطلاح بلاغیون " حصر " داشته باشد ؟.....

چنین می نماید که در اینصورت حافظانه تر خواهد بود....یعنی فقط و فقط عشق است که به

فریاد تو می رسد حتی اگر بتوانی مانند حافظ ، قرآن را با چارده روایت (اشارت است به قراء

سبعه و راویان چهارده گانه ی آنها در صدر اسلام.... ) از بر بخوانی.فتامل.

همسایه ...

 

  شمع را باید ازین خانه برون بردن و کشتن     تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی

آیا شاعرانه تر و سعدیانه تر نخواهد بود اگر واژه ی همسایه را به صورت " هم سایه " به 

معنای " حتی سایه " بخوانیم ؟...فتامل.

در زبان پارسی " هم " علاوه بر این که در ترکیبات  ، پیشوند اشتراک است و افاده ی 

اشتراک در اسم بعد از خود می کند مانند: همراه ، هم قسم ، همنشین و ...... گاهی نیز 

برای تاکید به کار می رود. نمونه را :

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم                  از بخت شکر دارم و از روزگار هم  

بویژه اگر با " نیز " همراه باشد : دردم از یار است و درمان نیز هم .... 

آشنایی یا عدم آشنایی فردوسی با زبان پهلوی

شاید برای اولین بار شاهنامه شناس فقید فرانسوی ،ژول مول ، به ذکر این نکته پرداخت که

فردوسی با زبان پارسی میانه آشنایی داشته است.پس از وی گروهی با استناد به ابیات

آغازین داستان بیژن و منیژه همداستانی خود را با این نظریه ی مول ابراز داشتند و برخی

نیز به نظریه ی مزبور با دیده ی تردید نگریستند.تاملی در پاره ای واژگان کلیدی شاهنامه

که در معنای حقیقی خود به کار نرفته اند ما را بر آن می دارد تا همچنان به پهلوی دانستن

فردوسی با دیده ی تردید بنگریم.نمونه را :واژه ی " کیش " در متون پهلوی فقط بر آیین های

اهریمنی اطلاق می شده  و این در حالی است که در شاهنامه بر آیین های اهورایی نیز

اطلاق گردیده است، چنانکه گرگین به رستم می گوید:

                    شوم پیش بیژن بغلتم به خاک                    مگر باز یابم من آن کیش پاک

همچنین واژه ی " پذیره " در متون پهلوی به معنای " به مقابل دشمن رفتن " است ولی

فردوسی آن را در معنای" به پیشواز دوست رفتن" به کار برده است، مثلا رستم وقتی

کیخسرو را می بیند که به استقبال او آمده است:

                    چو رستم به فر جهاندار شاه                        نگه کرد کامد پذیره به راه........ 

 

گل نعمتی ست هدیه فرستاده...

هدیه دادن گل به کسانی که دوستشان می داریم یک سنت دیرپای ایرانی ست که علاوه بر

اینکه در منظومه ی عاشقانه ی ویس و رامین بدان اشارتی رفته است ،در شاهنامه ی

فردوسی نیز بازتابی چشمگیر دارد.نمونه را :

دیوی که قصد دارد کیکاووس رابفریبد و او را به فکر سفر به آسمانها بیندازد نزد وی آمده و :

        بیامد بر او زمین بوسه داد                         یکی دسته ی گل به کاووس داد

کتایون نیز در خواب می بیند که دسته گلی به دلداده اش - گشتاسب - هدیه می کند :

         یکی دسته ی گل کتایون بدوی                 بدادی و زو بستدی رنگ و بوی.......... 

جستارهایی از اوستا

تنها کردار نیک در پرتو "اشه" مایه ی شادمانی خواهد شد.

"مزدا اهوره "ی به همه کار توانا چنین بر نهاده است.

بهروزی از آن کسی است که دیگران را به بهروزی برساند.

اندیشیدن در آرامش بهترین راه دانش اندوزی است.

ای مزدا!

من می دانم که چرا ناتوانم.

از آن روی که خواسته ام نا چیز است و کسانم اندک شمارند.

ای مزدا!کی سپیده دم آن روز فرا خواهد رسید که با آموزش های زایش بخش خرد مندانه ی رهانندگان "اشه"به نگاهداری جهان بدرخشد...!؟

یک آسمان صداقت

دیر زمانی است توفیق همزیستی با مردمان پاکدل و باصفای خطه ی کریمان را یافته ام ،

اینان که در حاشیه ی کویر روزگار می گذرانند این صفا و صمیمیت را از همین آسمان پرستاره

و زمین خشک وخشنی دارند که تن آسانی را از تن و کوته نگری را از بصر و بصیرتشان گرفته

است. این مردم قناعت پیشه و ساده دل به بسیاری از صفات کمال آراسته اند، وسعت دید

دارند و شرح صدر، و این دو صفت از معیارهای عمده ی انسانیت است...تا باد چنین بادا.....

 

زدانش دل پیر برنا بود

در روایات دینی آمده است که در بهشت کسی پیر نمی شود.در متون کهن پارسی یکی از

برابرنهاده های کلمه ی بهشت واژه ی " مینو " می باشد، مینو از ریشه ی " من" به معنای

اندیشه است چنانکه می توانیم آن را در واژه هایی از قبیل بهمن(دارنده ی اندیشه ی نیک)،

دشمن(دارنده ی اندیشه ی بد)، هومن (خوب اندیش) و .... ببینیم.بنا بر این  مینو یعنی

جایگاه اندیشه،همان جایی که انسان پیر نمی شود.

چو ایران نباشد...

چندی پیش در ساحل زیبا و شاعرانه ی زاینده رود، نگاهم به آرامگاه الکساندر پوپ و

همسرش افتاد که بنا به وصیت خودشان آندو را در کنار پل خواجو به خاک سپرده ، این

ابیات را بر سنگ مزارشان حک نموده اند. فتامل.

         به  ایران  از  آن  جستم آرامگاه                       که  تا  باز دانند  یاران  راه

         که اندر جهان هر که دانشورست                 ازین خاک پاکش به سر افسرست

خاک بر آنان خوش باد.

چشمه ی احساس (1)

من از قبیله ی حرمان تو از دیار خدایان              تو چشمه سار حیاتی و من سراب بیابان

در این خزان جدایی  تو آیتی ز  وفایی                منم  غراب غمینی  در انتظار  زمستان

درون معبد قلبم  نشسته  نادره دیوی                 تو آن عزیز نگینی  نشان  مهر سلیمان

توقبله گاه چه خواهی که خودالهه عشقی         منم گدای حریمت دعا کنان و پریشان      

شب تغزل چشمت غبار غم  بنشیند                   به بوی آنکه برآید سهیل شام غریبان

تو ابر پاک بهاری خدا کند که  بباری                      من التهاب کویرم  مرید  دختر  باران

همای عشق الهی بود که بال گشایی                به شوره زار وجودم به اوج قله ی عصیان

سیمای محمود غزنوی در تاریخ بیهقی

سلطان محمود غزنوی گرچه بیگانه و غلامزاده بوده است ولی از بد روزگار توانسته بر بخش

بزرگی از ایران دست یابد و با اشاعه ی تعصب و تحجر و نیز با رواج تملق و گزافه گویی و

زبونی در شعر پارسی ،تاثیری بسیار مخرب در فرهنگ کشور برجای گذارد که متاسفانه چنان

که باید بازشناخته نشده است.در این مقاله-که در نوزدهمین شماره ی فصلنامه ی هستی

به چاپ رسیده است -سعی کرده ایم با تاملی نکته بینانه در تاریخ بیهقی مهمترین ابعاد

شخصیتی و خصایص رفتاری این شهریار پرآوازه ی دربار غزنه را برشمرده ،سیمای خرد -

پسندانه تری از وی ترسیم نماییم.

گذشت شوکت محمود و در زمانه نماند                جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی

حافظ و سره گرایی !

آنچه در برخورد با مسایل زبان فارسی غالبا دیده می شود افراط و تفریط در آراء و عقاید برخی

از معاصران است. گروهی طرفدار سره گویی و سره نویسی اند و مثلا ترجیح می دهند بجای

" به هر صورت " از گروه اسمی " به هر رخسار " استفاده نمایند ! و گروهی نیز استعمال "

تحت البحری " را ارجح و اولی از " زیر دریایی " می دانند ! تردیدی نیست که در این میان باید

اعتدال را بر گزید. به گمان من ، زبان حضرت حافظ مثل اعلای چنین اعتدالی به شمار می آید،

چنانکه اگر زبان شعر او را با زبان شعر دیگر شعرای سبک عراقی بسنجیم بوضوح به این 

نکته پی خواهیم برد....چندی پیش  بیتی را در دیوانش دیدم که یک مصراع آن تماما عربی و

دیگر مصراعش یکسره پارسی بود ! بیت مزبور اینست :

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت                           با من راه نشین باده ی مستانه زدند

املای فارسی

سهل ترین و مفید ترین راه املا و درست نوشتن آن است که آموزگاران لغات متداول فارسی و

عربی را که مورد نیاز روزانه ی هر ایرانی است با رعایت مهم و اهم املا کنند و تا آنجا که می-

توانند از نوساختن کلماتی که دست فرسود روزگاران شده است و زبان امروزین ما بدان نیاز -

مند نیست پرهیز نمایند زیرا ناگفته پیداست که آشنایی با تلفظ و نگارش واژگان نامانوس نه

تنها برای هیچیک از دانش آموزان ضرورت ندارد بلکه زیان آور نیز هست و جز خراشیدن گوش

و رنجه کردن زبان در شنیدن و گفتن نتیجه ای نمی دهد.

یادداشت (1)

اشتراک در اجزای اصلی و فرعی اندیشه ها ویژگی شناخته شده ی فر هنگ های بشری

است.در انجیل از زبان عیسی آمده که "بهشت و جهنم در درون خود توست".عینیت یافتن این

پیام در شعر صائب هم به ناگاه زیباآمد با آن لعاب شرقی و پس زمینه ای از رندی حافظانه:

این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوش افتاد همان جاست بهشـــت

از درون تو بود تیره جهان چـــــــــــــــــــون دوزخ

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشــــــــــــت

عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشــــــــــت

او ندانست که در ترک تمناســـــــــــــت بهشت

صائب از روی بهشتی صفتان چشم مپــــــــــــوش

که در این آینه بی پرده هویداست بهشـــــــــــــت

تاملی در پیشینه های ایرانی خمریه سرایی

مطلب ذیل چکیده ی مقاله ای است با عنوان فوق که در همایش بزرگداشت رودکی به

مناسبت یکهزار و صدمین سال در گذشت او در دانشگاه تهران ارائه گردیده است:

با توجه به نقش تاثیر گذار فرهنگ و ادبیات ایران در طول تاریخ و نیز با در نظر گرفتن پیشینه ی

چشمگیر بزم آرایی در ایران باستان با اطمینان نمی توان حکم کرد که خمریات شعرای

فارسی زبان ملهم از خمریات سخنوران عرب است و اگر این نکته را نتوان به اثبات رساند

عکس آن نیز ثابت شدنی نیست.

در این راستا با استناد به برخی منابع معتبر به ویژه خمریه ی نامبردار رودکی موسوم به

قصیده ی " مادر می " به عنوان نخستین خمریه ی ادبیات دوره ی اسلامی ایران دلایلی

چند را به منظور اثبات ای دعوی بر شمرده ایم.دلایلی چون دور بودن زیستگاه رودکی از

حوزه ی تاثیر گذاری فرهنگ و ادبیات عرب،بدیع بودن بسیاری از مضامین مندرج در خمریه ی

استاد سمرقند که در شعر شعرای قبل از وی مسبوق به سابقه نیست،هویت ایرانی داشتن

بسیاری از تعابیر و ترکیبات مشترک در خمریات ادب فارسی و عربی که به احتمال قریب

به یقین از طریق شعرای ایرانی الاصلی همچون ابو نواس و بشاربن برد به ادب عرب راه

یافته است،بازتاب بسیاری از سنت های فکری و فرهنگی مربوط به بزم آرایی ایرانیان باستان

در خمریه ی رودکی ، و برخی دلایل دیگر که در این نوشتار مورد بحث و بررسی قرار گرفته

است.